یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

اشک مهتاب

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست


***

***

کنار چشمه ای بودیم درخواب

تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از ان جام گوارا

تو نیلوفر شدی ، من اشک مهتاب


(( سیاوش کسرایی ))



اشک مهتاب ... اتفاقی یاد این ترانه افتادم

خاطرات زیادی رو برام زنده کرد ... فوق العاده زیباست ... گفتم اینجا بزارمش که بقیه هم لذت ببرن



دانلود اشک مهتاب با صدای شجریان -- آلبوم خزان




رویاهای کودکیم!!

هر دم از آیینه می پرسم ،ملول !
چیستم دیگر ، به چشمت چیستم ؟
لیک در آیینه می بینم که وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
****
****
همچو رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ، ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
****
****
می روم ..... اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا ...؟ منزل کجا ... ؟ مقصود چیست ؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست

(((((((((((((((((((( ( گمشده - فروغ فرخزاد) )))))))))))))))))))))




کودکی سرخوش با ارزوهایی بعضا کوچیک و بی ربط و خنده دار و بعضا بزرگ و دست نیافتنی و گاه آرزوهایی معقول (معقول !! برای آرزو ) .
تو زندگیم آرزوهای زیادی داشتم ... الگوهای زیادی ...  هر از چندگاهی عوض می شدن اما چند نفر بودن که هنوز و هنوز برای من الگون .... تو فوتبال که احمدرضا عابدزاده بود .... از زمانی که ابتدایی بودم  و روزنامه آفتابگردان رو می خوندم تمام اندیشه ام روزنامه نگار شدن بود کمی بعد تر با سیروس برزو و بعد با اعجوبه ی روزنامه نگاری ایران یعنی مسعود بهنود آشنا شدم . تمام تلاش و آرزویم این بود یه روزی حداقل شاگرد مسعود بهنود باشم !!!!


هر چقدر که مقالات سیروس برزو رو می خوندم بیشتر و بیشتر به فضا علاقه مند شدم این بار یکی دیگه رو پیدا کردم فیروز نادری  دیگه تمام تلاش رو بر این گذاشتم تا به ناسا برسم ..  !!!! ریاضی فیزیک رو انتخاب کردم تا بعد بتونم هوافضا بخونم ... اما کنکور اونقدر خوب نشد که AUT امیرکبیر برم زمانی که تو کنکور برای بورسیه هوافضای دانشگاه ستاری اسمم رو دیدم تمام دنیا رو بهم داده باشی اما باز داستان بر این بود تا ناهمگونی بدنی سینه ام مرا از این راه هم باز دارد یعنی رد شدم .
تو سالهای اول دبیرستان با گاندی آشنا شدم و بعد چگوارا ... بعد کار در یونسف اونم آفریقا !!!!!  اما بیشترین تاثیر در زندگیم را مدیون گاندیم چراکه با اندیشه های گاندی بود که تونستم یه آدم آرامی باشم و ناراحتی  عصبی بودن روده ام رو تکسین کنم .
امروز  شاید به هیچ کدوم از این رویاهام نرسیده باشم  اما ... بهترین شغل دنیا رو دارم  آرزوی کار در یونیسف امروز واقعی شده .. معلمی
اما حس اینکه یه روزی تمام زندگیم این بود که مسافر شاتل باشم بعد می بینی که چطور شاتل ها از دور خارج شدن ......
فرمانده شاتل دیسکاور وقتی از ایستگاه بین المللی داشت حرف میزد می گفت " وقتی دیدم نیل آرم استرانگ داره بر ماه راه میره به خودم گفتم که باید فضانورد بشم " ( نقل به مضمون )
منم بارها به خودم گفتم اما ... کجا بود آن اراده ای که این کارو بکنم !!!
از اینها بگذریم .................
چرا ما کاری رو که با برانکو ایوانکوییچ کروات کردیم (جام جهانی 98 فرانسه ) بر سر خودمونم هم اوردیم ...
چرا اماراتی که تو کشور ما اینهمه منفوره باید برای برای علی دایی به عنوان بهترین گلزن ملی جشن خداحافظی می گرفت و ازش تقدیر می کرد اونوقت  تو ایران یه لیدر زیر چشم علی دایی رو بالا بیاره
احمدرضا عابد زاده کجاست ؟ عقاب آسیا
خدای من ما کجای دنیا وایسادیم !! 
همه این حرف ها یه چیز رو تو خودش داره اینکه منی که به این آرزوهام نرسیده تمام تلاشم رو کردم و می کنم تا شاگردانم را به اون چیزی که آرزو دارن برسن

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته !!

Imagine there's no heaven
It's easy if you try
No hell below us
Above us only sky
Imagine all the people
Living for today...


 ((متن ترانه ای از جان لنون که توسط همسر ژاپنیش نوشته شده ))



چرا باید همچین ترانه هایی ساخته بشه ؟

تصویر بالا تصویری از جنگ معروف اوکینا در آوریل سال 1945 و صحنه بسیار تکان دهنده لرزش های دست و پای این کودک که  رعشه بر اندام انسان میندازه و سربازی تشنگی این کودک رو مثل فرشته ای آسمانی درمان می کنه  ...



کاری نداریم که این کودک مثل هزاران کوک دیگه ای که تو اکیناوا به سربازان آمریکایی پناهنده شده یا خوب و بد بودن امریکا ... یا بمب هسته ای هیروشیما و ناکازاکی ....

اصلا قضیه این نیست . قضیه اینجاست که صحنه های  بسیار بدتر از این هم هست تصویر جنازه ها یا خودکشی های خانوادگی به رسم ژاپنی تو همین ژاپن زمان جنگ .....

اما صحنه لرزش یه کودک معصوم که هنوز نمی تونه درست سرپا وایسه خیلی دردناکتر از خودکشی انسان های بالغیه که عقاید یا ترسشون رو می فهمن ( درست یا غلط)


قطعه ویدیوی این تصویر رو برای دانلود گذاشتم : ( Mp4 حجم :3.51 Mb ) 

حتما دانلودش کنین


دانلود


خود من تصاویری خیلی زیادی اینجوری دیدم از "خانه سیاه است " فروغ فرخزاد تا مستندهایی درباره هلوکاست و آدم خواری در روسیه زمان شوروی کمونیستی ...

اما یه لحظه خودمون رو جای این خبرنگار بزاریم ...

چه احساسی داریم ... چجوری این صحنه رو از ذهنمون پاک کرده ؟ ... اصلا پاک میشه؟

وحشتناکه .

اما ای کاش من یاد بگیرم مثل یه انسان فکر کنم ... مثل انسان هایی که ممکنه تو اندیشه ما انسانهای گنهکاری باشن ولی همین انسانهای گنهکار از جون خودشون میگذرن و میرن جاهایی که کشتنشون برابر با ورود به بهشته!!!! ... فقط برای کمک به دیگران !

چرا یاد نمی گیرم ؟ ... سالهاست که میخوان و سعی می کنم مث گاندی شم .. اما میشم چند پست قبل تر ....

سال هاست که می خوام مثل آمریکایی هایی داوطلبی شم که توی سومالی برای یونیسف کار می کنن بشم اونم با خاطرات وحشتناک سومالی برای آمریکایی ها

اما ....چرا ؟

چرا سیاوش قمیشی می گه تصور کن ... ؟

چرا بوسنی ؟ چرا گنکو ؟ چرا سودان ؟ چرا ؟

اصلا چرا پاکستان ؟ پاکستان ..... ؟

نه بمب هسته ای داره .. نه بمب افکن نه خمپاره

 دیگه هیچ بچه ای پاشو رو مین جا نمی زاره

تو همین کشور خودمون بیست و چند ساله که جنگ تموم شده اما هنوز مین داری قربانی میگیره .. کی کاشته ؟ چرا کاشته ؟ درست یا غلظ ؟ ..... قضاوت کار ما نیست....

کار ما اینه که ......

چرا حداقل برای یه بار هم شده خودمون رو جای دیگران بزاریم ؟


" ببینیم آسمان هر کجا ، آیا همین رنگ است ؟!"


قول داده بودک تلخ ننویسم ولی خدایی نمیشه یا شادم من نمی تونم خودمو تغییر بدم


چه بگویم که مرا نبود ذوق سخن به که گویم که دلم شده بیگانه زمن

17 تیرماه تابستان 133333333333390



بلاخره خیال خودمو راحت کردم ... باید همه چی رو حساب می کردم  .. هر کسی تو زندگیش یه جور گرفتاری داره و  باید یه چیزایی رو به خاطر چیزهای دیگه کنار بزاره ...

یا پشیمان می شه یا نمیشه !!

زندگی اینه دیگه ... همیشه که نباید بر وفق مراد باشه

اینم از کار ما ....

نمی دونم شاید دیگه خیلی خیلی خیلی آدم بی خودی باشم شاید خیلی خیلی ترسو  یا شاید خیلی خیلی دلسوز .....

اما خودمو راضی کردم که خیلی خیلی منطقیم ..( اینو میگم خودو قانع کنم !!! )

کاش ........

حتی نمی دونم که همه فکر های من درست در می اومد یا نه !! شاید کاملا بر عکس می شد !!

شاید حتی کوچکترین مشکلی هم نبود ...

<< احمق >> شاید بهترین واژه عالم باشه

شاید اینهمه شاید ، شاید ، ...  گفتن از حماقت باشه .. مگه نه ؟!!




*************************************************************

**********************************************

منم آنکه برای تو می میرم

نفسم ز خیال تو می گیرم

تویی انکه بهانه فردایی

تویی انکه جوانه سراپایی


چه کنم با تو اگر  که مدارا نکنم

چه کنم گر غم خود به تو حاشا نکنم

چه بگویم که مرا نبود ذوق سخن

به که گویم که دلم شده بیگانه ز من

.....

...

.

*************************************************************

**********************************************

تلخ که نشد

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم !!

مولانا جلال الدین بلخی


چاره ای نیست !!!


همه چی رو تغییر دادم .... خیلی چیزها از ریست کردم ... از اول اول ... اما مثل اینکه قرار نیست چیزی تغییر کنه

 یه چیز خیلی مهم رو فراموش کرده بودم

فرض اینکه تمام افکارمو کنار گذاشتم .. همه چی رو گذاشتم به حال خودش ...

اما مگه جامعه هم تغییر می کنه ؟

مگه ادمای دور و برم هم تغییر می کنن ؟!

نه ....

منتظرم امتحانات تموم شه .... یه مسافرت کوچلو لازم دارم یه جایی که هیچ وقت فکر نمی کردم یه وقتی ارزوشو داشته باشم یه جایی که شاید دور باشه اما تنها جاییه که برام باقی مونده ... اگه اونجا نشه دیگه .................. هیچ .........

خیلی به دعا احتیاج دارم

الان یه حالی دارم مثل اینکه بخوای یه چیزی رو یه مدتی مخفی کنی بعد ببینی نه تنها هیچی عوض نشده تازه خیلی هم بدتر از اول شده

نمی دونم چرا نمی تونم .............................

مثل اینکه راستی راستی چاره ای نیست

فکر نکنم مسافرتم بتونم برم ......


ای ساربان کجا می روی !!


من اینجا بس دلم تنگ است ..

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هرکجا ، آیا همین رنگ است ؟

(( مهدی اخوان ثالث ))




داستان این تخته اینه که امروز آخرین روزی بود این کلاس رو می دیدم تا شهریور .. خیلی دلم تنگ میشه ... البته که دلم برای همه کلاس ها تنگ نمیشه اما این کلاس همون جاییه که خیلی چیزها یاد گرفتم .... کسایی که قرار بود من معلمشون باشم دست روزگاز چنان زد تو گوشم که اونا شدن معلم من !!! یه بار گفتم همون دیالوگ فیلم دلشدگان :: استادی دارم به رخت شاگردی مسئله آموز صد مدرس :: و منم اینجا می گم ::: استادانی دارم به رخت شاگردی .....

...

...

حالا چندتا پست آخررو همه اش اهنگ گذاشتم ..... بعد از ظهری توی خاک و گرمای کشنده وقتی رسیدم  خیلی خیلی خیلی اتفاقی !!!! به یکی از آهنگ های محسن نامجو برخوردم ... جاتون خالی کلی باهاش حال کردم ... حیفم اومد شما گوش ندید ...  حتما دانلود کنید مطمئن باشید شیفته این آهنگ می شین  ( البته از اونجایی که دسترسی به محسن نامجو نداشتیم که اجازه بگیریم پس فرض را برآن گرفتیم که حلال می کنن )

برای دانلود آهنگ ای ساربان محسن نامجو کلیک کنید .


دانلود ای ساربان محسن نامجو


..

....


و اما ، اندر احوالات شناخت خویشتن پی به عجایبی در خویشتن بردم .... یه چیزی که مایه بسیاری از شکست های زندگیم بوده ... غرور

خیلی عجیبه ؟!!

همیشه فکر کردم که خاکی ترین آدم روی زمینم ... هیچ وقت به ذهنم نرسید که همین حرف همین فکری که "" آدم خودش فکر کنه که اصلا آدم مغروری نیست خودش یه نوع غروره ... ""

اینم نوشتم تا یادم بمونه که می خوام چیکار کنم !!!

...

..