یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

آیینه دورغ می گوید ؟



رو می کنم به آینه ، رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده، اوجِ بلندِ بودنم

رو می کنم به آینه، من جای آینه می شکنم
رو به خودم داد می زنم، این آینه ست ؟ یا که منم ؟!

من و ما کم شده ایم ، خسته از هم شده ایم
بنده ی خاک،خاکِ ناپاک ، خالی از معنای آدم شده ایم

دنیا همون بوده و هست ، حقارت از ما و منه
وگرنه پیش کائنات ، زمین مثل یه اَرزَنِ

زمین بزرگ و باز نیست، دنیای رمز و راز نیست
به هر طرف رو می کنم ، راهِ رهایی باز نیست

دنیا کوچیکتر از اونِ ، که ما تصور می کنیم
فقط با یک عکس بزرگ ، چشمامونو پُر می کنیم

به روزِ ما چی اومده ، من و تو خیلی کم شدیم

پاییز چقدر سنگینی داشت ؟، که مثل ساحل خم شدیم !


(( اردلان سرفراز )) 


؟

فکر کنم توی تموم دنیا ، این مملکت تنها جاییه که وقتی ازت می پرسن شغلت چیه ؟

باید مثل یه مجرج جنایتکار  سرت رو بندازی پایین و با خــــجالت تموم  بگی " من یه معلمم "

جدا ، حالمون خوبه ؟؟؟!