یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

خستگی ها

وقت هایی که می دونی ایستگاه بعدی باید پیاده شی ، ولی اونقد بهت خوش میگذره که هی خدا خدا می کنی یه اتفاقی بیفته تا دیر تر دیر تر برسی




وقت هایی که می دونی این روزهای خوب یه روزی تموم میشه و از ترس اون روز خوابت نمی بره


وقت هایی که فکر می کنی برگردم یا نه ؟


وقت هایی احساس می کنی داری یخ می زنی ولی دمای هوا 32 درجه اس




وقت هایی که جواب همه ی سوالات خودتو می دونی ولی آرزو می کنی کاش نمی دونستی


وقت هایی که می دونی نمی شه ولی گیر دادی :" اگر شد ! "



وقت هایی که دوست داری  سرت رو بزاری و اونقدر دور بشی که کسی تو رو نشناسه



وقت هایی که همین جوری میایو اراجیفی رو تو وبت می نویسی .... یعنی زندگی ، یعنی


زنده ای و می تونی نفس بکشی ، دنیا رو تغییر بدی و بعدش دوباره ...