یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

دیگه نمی خوام از سرزنش بترسم ....

تو این یه سال و نیم این وبلاگ تنها دلخوشیم تو زندگیم بود تنها چیزی که می دونستم مال منه و خودم ساختم بدون همه سرزنش های دیگران بدون کمک های ظاهرا بی منت ، بدون دلسوزیای مزخرف بچه گانه ، بدون اینکه حس کنی دارن بهت ترحم می کنن و هزار و یه چیزی دیگه ...

بارها خواستم دیگه ننویسم اما نشد یه چیزی نداشت چندتا دوست که دنیا دنیا برای من ارزش دارن ! اما این بار چاره ای نیست ... به خدا چاره ای نیست ..

همون خدایی که هر چی سعی می کنم یه جایی براش تو دادگاه موانع موفقیتم پیدا کنم نمیشه .. همون خدا شاهده که چقدر این دوستان رو دوست دارم ... چقدر دلسوزی های واقعیشون رو دوست دارم ، نصیحت های بدون کبر و دوستانه اشون را ...

اما بازم نمی تونم ... اینبار دیگه نمی تونم ... فکر می کردم بعد این همه مدت یه زندگی خوب رو می خوام تجربه کنم ... نمیشه دیگه ... دیگه نمیشه .. از همه شون معذرت می خوام عاجزانه پوزش ..

ولی واقعیت رو نمی تونم انکار کنم چرا که از 24 ساعت شبانه روز  ، 20 ساعتش رو بیدارم و فقط و فقط 2 ساعت برای همه زندگی مجازیم فرصت دارم .... 

تصمیم کبری و صغرا و همه این مزخرف ها رو بریزیم کنار ... این اخرین اپه و تا وقتی که ادم نشم دیگه آپ نمی کنم تا وقتی که مثل بقیه نشم تا وقتی که یاد نگیرم که مثل همه ملت نزنم تو خط  "هرانچه تورا خوش است  " .

... می خوا بایستم جلو یه چیزیایی جلو یه کسایی ..... اگر نتونستم  حتما می افتم  اون وقت که ..................................... ....  (بگذریم) ، و اگرم تونستم می ایستم .... و بلاخره مثل یه ادم زندگی می کنم با تمام خوشی ها و دلهره های واقعی نه دلهره سرزنش های بیهوده و بی ارزش  .....


اگر مجبور نبودم نمی رفتم .....

رعد : منو ببخش که نیستم تا بقیه داستانتو بخونم ...

خدا حافظ تا یه روزی ! دور و نزدیکش رو نمی دونم



پروسه ی زمان بر ....




امروز چرا اینجوریم ...

این بچه ها چه خبرشونه ....

- بیا پایین !! اونجا چیکار می کنی ؟

این دیگه اینجا چیکار می کنه ؟ " بدو برو سر کلاست !""

ای داد :

- ساکتتتتتتتتتتتتتتتتتتت !!!

ای باا این یکی چیش شده ...

- بابا تو دیگه چرا اینقدر شلوغ می کنی .. مثلا شاگرد اول کلاسی !؟

کاش اصلا امروز نمی اومدم ... چرا ساکت نمی شن ... این پسره دو سال پیش شاگردم بوده .. توی این کلاس چی می خواد .....

یهو یکیشون جلو چشم ظاهر شد :

من - برو بشین !(خیلی خیلی خشن تر ) بدوووووووووو !!!

-- - (خیلی آروم زل زده تو چشم ) نچ !!

من - چی !!! (حسابی عصبانیم ) برو بتمر مگه با تو نیستم ؟!!!

کل کلاس دارن از سرو کول هم بالا می رن !! این عقب مانده م وایساده جلوم فقط به من نیگاه میکنه !!!

نه دیگه نمی شه تحمل کرد ... دستم رو می برم بالا محکم می خوابونم تو گوشش ..!!!!!

یه شی محکم رو تو دستم احساس می کنم .. خوب نگاه می کنم وای ...

لیوان چاییو پرت کردم روی قالی !!! یه نفس آرووووم ... عجب خواب هایی آدم می بینه !!!

حالا باید ببینم کسی متوجه شد یانه !! سالی تالک تو گوشمه ..... همون جور دراز کش  چپ و راست  رو دید می زنم  .. خب خدارو شکر خبری نیست !!! . راحت می شینم ..

اما انگار  ...... بر می گردم یه نگاه به پشت سر انداختم ...

همه چی تمام شد !!! .. بدشانس تر از منم آخه مگه میشه پیدا کرد ؟

داداش کوچیک دالتون ها زوم کرده رو م ... وای خدا ... دوربین گوشیش رو گرفته طرفم .... هیچی دیگه چکار می تونم بکنم ... آخ اگه زورم بهش می رسید خودش و گوشیش رو مینداختم تو کوچه ..

چاره ای نسیت .. ناچار مظلومانه پرسیدم از کَی فیلم گرفتی .....

چشتون روز بد نبینه .. مثل اینکه گفته باشی  قرعه کشی بانک یه فراری بردی .. سریع السیر پرید گوشیشو چسبوند به تلویزیون و کلیپ من بیچاره از اولین که یواش یواش چشام خواب رفته تا زمانی که زدم تو گوش لیوان چایی ...

حالا ... فقط یه جور می شه قضیه رو حل کرد ... حق السکوت ..

بی وجدان .. نمی دونم کاسبی رو از کجا یاد گرفته .. لبخند ملیح میگه .. 100 تومان  ... وای چونه زدن فایده نداره ... گفتم فردا برات می فرستم  .. بمیریم برا خودم ...

باز با اون لحن موزیانه و لبخند ملیحانه ... با لهجه صمدیش  مگیه :

" ها ... آآ  ای یه پروسه زمان بره ...."

آقا بیچاره شدم تمام ... منظورش روشنه .... یعنی  هر ماه  ...

رابط گوشیشو تو جیبش میزاره ...

--- می شینه بغل تلویزیون  :"از کنار تلویزیون جدا نمیشم می خوام سالی تالک درست کنم .... "

نه خییییر باید دنبال یه ابتکار خلاقانه باشم ....





حافظا!!


قبل از همه هرچی تصویر داشتم گشتم اما هیچکدون اندازه این دلمو نگرفت این تصویر رو از وبلاگ نسرین کپی زدم البته نبودی تا اجازه بگیرم ...


به سرم زدی یه بار بشینم ببینم این همه می گن فال حافظ شب یلدا ، قضیه چیه ؟

یه فال زدیم  اول اپراتور فرمودند که " تمام مسیرها به مشترک موردنظر مسدود است " ، مام پر رو پر رو نشستیم گیر دادیم که حافظا اس بده ! اندر مرام حافظ نیز چینین برآمد :


 در ازل پــرتــو حــســنــت ز تــجــلــی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


 جـلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتـش شد از این غیرت و بـر آدم زد


 عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد

بـرق غیرت بـدرخشید و جهان بـرهم زد


 مدعـی خـواسـت کـه آید بـه تـماشـاگـه راز

دسـت غیب آمد و بـر سـینه نامحـرم زد


 دیگران قـرعـه ی قسـمت همه بـر عـیش زدند

دل غـمـدیده ی مـا بـود کـه هم بـر غـم زد


 جـان عـلـوی هوس چـاه زنخـدان تـو داشـت

دست در حـلقه آن زلف خـم اندر خم زد


 حـافـظ آن روز طـرب نامـه عـشـق تـو نوشـت

کـه قـلـم بــر سـر اسـبـاب دل خـرم زد