یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

چاره ای نیست !!!


همه چی رو تغییر دادم .... خیلی چیزها از ریست کردم ... از اول اول ... اما مثل اینکه قرار نیست چیزی تغییر کنه

 یه چیز خیلی مهم رو فراموش کرده بودم

فرض اینکه تمام افکارمو کنار گذاشتم .. همه چی رو گذاشتم به حال خودش ...

اما مگه جامعه هم تغییر می کنه ؟

مگه ادمای دور و برم هم تغییر می کنن ؟!

نه ....

منتظرم امتحانات تموم شه .... یه مسافرت کوچلو لازم دارم یه جایی که هیچ وقت فکر نمی کردم یه وقتی ارزوشو داشته باشم یه جایی که شاید دور باشه اما تنها جاییه که برام باقی مونده ... اگه اونجا نشه دیگه .................. هیچ .........

خیلی به دعا احتیاج دارم

الان یه حالی دارم مثل اینکه بخوای یه چیزی رو یه مدتی مخفی کنی بعد ببینی نه تنها هیچی عوض نشده تازه خیلی هم بدتر از اول شده

نمی دونم چرا نمی تونم .............................

مثل اینکه راستی راستی چاره ای نیست

فکر نکنم مسافرتم بتونم برم ......


نظرات 1 + ارسال نظر
زهره اسماعیلی فرد دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:35 ب.ظ http://25471348.blogfa.com

سنگینی باری که خداوند بر روی دوش ما میگذارد آنقدر نیست که کمر مان را خرد کند

آنقدر است که ما را برای دعا کردن به زانو در آورد . . .

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد