یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

کی ؟!!!! ..... من ؟ !!


هرچی که از این مدرسه بگم باز کم میاد .... مگه میشه یه روز ما بدون دردسر بگذرونیم ...

امروز رو بد کلک خوردم چی بهش می گن ؟ ... یه دستی !!!!

آخر زنگ کارمون تموم شده بود که یهو سرگل کلاس بلند شد : "" آقا یه سوال بپرسیم ؟ ""

پیش خودم گفتم بازم سوال یا نجومی یا هواپیما .... اما ای دل غافل ... حدس بزنین چی پرسید ..

" آقا ... آدم عاشق چه جوریه ؟ !!! "

چی .. همچین سوالی رو تو مخیله ام که هیچی تو توهماتم هم نمی گنجید .... آخه این جقل 13 ، 14 ساله رو چه به این سوال ..... جای شما خالی .... هنوز منگ این بودم که چی بگم  ... چشتون روز بد نبینه .... یه دفعه همه کلاس بلند شدن .... باهم داد زدن "" مثل شما !!!!!! ""

نه حتما خواب بودم .... آخه این چجورشه .... تنها چیزی که از دستم بر می اومد رو انجام دادم ... تا اونجایی که جا داشت خندیدم .

فکر کردم شاید چون وقت نکردم که صورتم رو اصلاح کنم یا موهای سرم در نبرد با باد بسیار خشن زمستانی متلاشی شده اینو میگن .... از وجنات خویش در آیینه هیچ نشانی از آشفتگی نیافتیم ...

بگذریم بعدا فهمیدم یکی از همکاران گرام حال کرده بودن بچه رو سرکار بزارن که دبیر ریاضی ازدواج فرموده اند  ..... چی بگم  ....

امان از این شایعه های خنده دار خاطره  ساز 

اما خداییش کلی خندیدم . ... هرچند که شاگردان عزیز و دوستداشتنیم جرمیه شدن تا نفری یه نمره ناقابل که با کلی زحمت باید کسب کنن رو بابت این شوخی باحالشون بدن!!!


از ماست که بر ماست یا توفیق اجباری



تا حالا شده ...  یه کاری می کنی بعد میگی وای ای کاش اینکارو نمی کردم ... اخه مگه بیکاری ؟... سرت درد می کنه؟

حکایت حکایت ماوبچه های کلاس ...

 آقا این دوساله که با اینا بودم دیدم حسابی باهوشن ومشتاق منم خداییش تا اونجایی که وجدانم اجازه داد کمکشون کردم .... اما مشکل از اونجایی شروع شد که همون اولای سال پارسال یکشون در مورد هواپیما پرسید ... منم از خدا خواسته ( خودم عاشق نجوم ) کشوندمشون توی نجوم ... تا اونجایی که تونستن براشون گفتم ومجله و کتاب پیدا کردم .

تا اینجا که همه چی آرموه و ما همه خوشبختیم اما این فکر ناستوده ی نجومی که یه جورایی ناشی از دغدغه های کودکی خودم بود ( که عاشق نجوم بودم و کسی نبود تا یه راهنمایی کوچلو بکنه ) کم کم داره برام دردسر می شه اما ازون دردسر هایی که خوبه ... بهش میگن :: توفیق اجباری

هر روز که میگذره سوال بچه ها بیشتر و تخصصی تر میشه ........ جای شما خالی حالا مجبورم قبل از اینکه برم پیش این نوجوان های  باهوش سه پیچ گیر ... باید بشینم حسابی مباحث نجومی رو مطالعه کنم  فکر کنم اگه همین طور ادامه بدن تا سال دیگه تمام کتاب های نجومی رو خونده باشم.

یه سکانس هست  تو فیلم دلشدگان علی حاتمی  که عیسی خان وزیر به بقیه میگه :  "" استادی دارم در رخت شاگردی ... مسئله آموز صد مدرس "" 

هیچی دیگه ... حالا اگه دوستای خوبم کتابی در مورد نجوم وهوافضا میشناسن که مخصوص نوجون ها باشه خوشحال میشم معرفیش کنن


هنوز برف هست !!




************************************************
*******************


**********************************
********************


***************************************************
*******************************


*********************************************************
*************************

برف ، کفش ، درس شیرین ریاضی



آی دلمان حسابی خنک شد ..

بعد از این همه مدت بلاخره یه برف حسابی دیدم ... خدارو شکر ...

حالا  مدرسه ، بچه ها اونقدر گلوله برفی خوردن تا .............. و البته سر کلاس ریاضی ......... این مهمه  بکنار تازه فهمیدم ... چه میکنه  کلاس ریاضی ....

تا حلا فکر می کردم کلاس ریاضی من هم مثل همه کلاس های دیگه اس شاید بعضی وقت ها به خودم می گفتم : کلاس ریاضی من کمی بهتره تا زمانی که خودم  محصل بودم....... از زنگ ریاضی خسته  همه اش  فکر می کردم کلاسم برای بچه ها یه خورده ( دقیقا اندازه یه سر سوزن ) دلنشین تر باشه اما هیچ وقت فکر نمی کردم زنگ ریاضی اینقدر بتونه بچه ها رو به کلاس جذب کنه ...... با اینکه خودم خیلی به ریاضیات علاقه دارم اما همیشه اینو برای خودم واقعیت می دونستم که زنگ ریاضی یعنی فلاکت .. سختی و بی حوصلگی .. حالا هر کی هر جوری که درس بده !!

اما اتفاق امروز کاملا برعکسشو رو بهم ثابت کرد . ماجرا این بود که یکی از دانش اموزان که البته از بهتریناشون هم هست مثل ندید به دیدها  توی برف خودشو غلت و سرسره و از این حرفا ........ که ناچار کفش های خیسش رو روی بخاری کلاس گذاشته بود  که خشک شه ( البته از بابای خوب مدرسه یک جفت دمپایی مربوط به  زمان سفر ناصرالدین شاه به اروپا ، قرض می گرفته بودیه  )

وقتی وارد کلاس شدم اول گفتم کفش هاش رو برداره اما با اصرار این فلک زده و رنگ بی رنگ کفش های بدبخت تازه از شهراومده راضی شدم تا بخاری مفلوک ،، بار یک جفت کفش خیس رو هم بر بقیه بدبختی هاش اضافه کنه  .

یه خورده که از کلاس گذشت احساس کردم کلاس کمی تاریک شده ، کمی پرده ها رو کنار زدم فکرشو بکنین این قدر درگیر درس بودیم که هواب دودآلود کلاس هیچگونه جای تعجبی برای ما نداشت  ( اونم چه درسی ... هندسه که جنهمه فهموندنش ...) 

یه ساعتی از کلاس گذشته بود که تنبل خان کلاس دستش رو بالا برد :

- اقا یه بویی میاد !!

تازه اون موقع بود که دوزاری که چه عرض کنم دسته چکم افتاد که چه نشسته ای غافل ؟!! کفش سوخت ..... یه عده دانش آموز .............. با یه معلم ........... هیچکدوم نفهمیده بودیم که کفش ناکام روی آتیش داره میسوزه . کف کفش کاملا سوراخ شده  ... کفشی که هنوز چند صباحی از عمر بی ثمرش نگذشته .........

حالا چهره دانش موز ، مردآسای ما ،،، هم متعجب هم خندان وهم نگران از سرزنش پدر ....

خوشم میاد هیچ وقت کم نمیاره ........ با لبخند روبه بچه ها : فدای سرم

همین که از ذهن آزاد شاگردم متبسم شده بودم بی اختیار روی تخته کلاس نوشتم :





حالا فهمیدم ، این درس شیرینی که همه ازش می ترسن .... راستی راستی  شیرین ترین درس دنیاست فقط باید ..............  .


راستی اگه دوست داشتین می تونین توی نظرسنجی (سمت راست ) شرکت کنین . 

سر با درد !! (هفته خاکستری )



وجدانم بدجوری درد گرفته با اینکه ....

چند روز پیش امتحان داشتم اول باید اینو بگم که بنا بر دلایلی (حرف زدنمون چی شده !!) چند روزی بود حسابی درگیر بودم خونه و مدرسه و دوستان و فامیل و ... دیگه خوابیدنم شده بود روزی 5 تا 6 ساعت بد کلافه بودم تو فکر اینی که اینو چیکار کنم چجوری اون یکی کارو درستش کنم و ................ .... اینو داشته باشید با همین حال گذاشتم رفتم امتحان ، امتحانی که اصلا سخت نبود ، خیلی راحت حالا بعدازظهرش هم با اینکه کلی برف باریده بود تعطیل نشد و باید بلافاصه بعد از امتحان برمی گشتم تا بتونم برسم به مدرسه که اگه سرموقع نمی رسیدم هیچی دیگه یه ساعتی باید واسه ماشین منتظر می بودم ( اگه ماشینی بود) .

خلاصه اینکه جناب استاد اومدن (با تاخیر بسیار........) ما هم  تو خواب و بیداری معلق .

امتحان که شروع شد سوالش واقعا راحت بود . یه خورده که گذشت یکی از هممکلاسی هام سوال رو که قبلا روی کاغذ نوشته بود رو بهم داد ( حالا که خوب فکر می کنم می بینم بنده خدا حق داشته منو با این چهره داغون و خواب آلود دیده فکر کرده هیچی بلد نیستم ....) از اینجا به بعدش جالب شد . منم ناخوآگاه برگه رو گرفتم و سریع برگردوندم چون سوال رو بلد بودم اما یه چیز خیلی مهم جناب استاد شاهد این مناظره دوستانه بودند ............... بد جوری یکه خوردم . اگه خودم جای استاد بودم هر دو برگه رو می گرفتم و بعد صفر منتهی ما هیچ تقلبی انجام نداده بودیم بیچاره دوستم خواست یه کمکی کرده باشه خودشم سوخت . حالا تصور کنین که استاد هیچی نگفت فقط رفتارش عوض شد بدجوری .. حق داشت از اعتمادش سوء استفاده کرده بودیم ( با اینکه هیچ کاری نکرده بودیم ) منم برگه رو تحویل دادم . بیرون کمی منتظر دوستم شدم اما اومدنش طول کشید منم باید می رسیدم مدرسه خیلی دیر شده بود . اما حالا وجدانم داره پوستمو می کنه .. باید صبر می کردم تا میومد و ازش هم تشکر کنم هم معذرت خواهی ( چون اگه یه خورده هواسم رو جمع کرده بودم و وقتی برگه رو داده بود می گفتم : ن م ی خ وام!!! دیگه هردومون توی دردسر نمی ا ف ت ا د ی ی م

حالا دیگه باید تا شروع کلاس ها صبر کنم .......... از اینکه استاد  منو بندازه ناراحت نمیشم ( شاید باور نکنید!!) اما اینکه دوستمون بیفته .............  حالی که الان دوستم داره انصافا بدحالیه ، می دونم خودمم این وضعیت شیرین !! رو تجربه کردم ..... فکرشو بکنین بخوای به یکی کمک کنی .. بعد گیر بیفتی .. تازه یارو بدون هیچ حرفی حتی یه تشکر  خشک و خالی بذاره بره ... حالا باید منتظر باشی ببینی می افتی یا نه .......


امیدوارم که استاد  ما رو بخشیده باشه چون اگه ................ ذیگه خودمو نمی بخشم .... همین الانم حالم بد گرفتس ........ هر وقت خودمو جای دوستم میذارم خیلی از خودم بدم میاد ای کاش اون روز اصلا نمی رفتم مدرسه صبر می کردم تا امتحونش تموم بشه ... ( اون موقع عذاب وجدان پدرمو در می آورد که آخه این بچه های بیچاره چه گناهی دارن که توی این برف امودن بعد من نرم .... )

ن ه خیر این معادله ما بد مجهولی داره هر جور حسابش می کنم تا یه ماه دیگه که بتونم این قضیه و حل کنم همین آش و همین کاسه  ...

تا برای دوستم توضیح ندم همین عذاب وجدان رو دارم .......... امیدوارم اینو بخونه .


اینم از هفته ی خاکستری فرهاد حتما دانلودش کنین

هفته خاکستری

قصه عینکم

بلاخره امتحاناتو رو سوزوندیم  هرچند ........... آخی .........

امروز یه اتفاقی برام افتاد که برای کسایی که عینی مثل من ممکنه یک یا دو ( اگه واقعا بد شانس باشن ) چندین بار اتفاق بیفته ..

آره دقیقا عینکم شکست که البته یه اتفاق معمولی منتهی طرز شکستنش متفاوته ....

عصری بدجور گرفته بودیم زدیم گفتیم بریم یه هوای سردی بخوریم . این قدر تو فکر بودم که چندین بار راه رو اشتباهی رفتم ( داشتم می رفتم سر کار ... روز جمعه !!!)

خیابان کمی شلوغ بود حالا یکی پیدا شد که از من بدتر شاه به شاخ ........... دیگه عینک  که هیچ و کفش و شلوار و همه خاکی ... بنده خدا هیچ گناهی نداشت فقط مثل من بود

شانس آوردم فقط خرده شیشه هاش داخل چشمم نرفت ( خدار را شکر) ولی کنار چشمم بدجوری زخم شد . فردا باید چسب بزنم . ... کلاس  جالب میشه ...

فرض کنید سر کلاسین بعد معلمتون با یه چسب زخم بزرگ کنار چشمش میاد سرکلاس به به ... خودم اگه می بودم فوری می گفتم : آقا کف گرگی خوردین !!! (شانس آوردم خودم شاگرد خودم نیستم ..)

اینو که گفتم یاد داستان کتاب ادبیات سال ( اول یا دوم ) دبیرستان افتاد همون داستان معروف "" قصه عینکم "" نوشته رسول پرویزی . لینک دانلودش رو پایین گذاشتم البته اون موقع هنوز عینکی نشده بودم و قصه عینکی شدن من مثل این بیچاره نبود ولی جالبه بدونین عینکی شدن یکی از آرزوهای دوران بچگیم بود.


                       صفحه دانلود قصه عینکم از تبیان ( فایل صوتی )

دژ فضایی

چند روز پیش خیلی اتفاقی یکی از بهترین خاطرات دوران کودکیم برام زنده شد . کارتون دژ فضایی ، تو  تلبیغات یکی از سایت ها  دیدمش .

کلی خاطره زنده شد . حالا این کارتون باf بقیه کارتون هایی مثل فوتبالیست ها ، حنا و یا آنشرلی ..... یه تفاوت اصلی داشت ( حداقل برای من ) مطمئنم خیلی از بچه های هم سن وسال من اگر امروز به هوافضا و نجوم علاقه دارن یکی از مهم ترین دلایلش همین انیمیشن دژ فضایی بوده ... و البته کارتون ماسک رو هم نباید فراموش کرد که خیلی از بچه های اون موقع رو می نشوند پای تلویزیون روزهای جمعه ساعت 2:30 .....

حالا دژ فضایی رو بگم این کارتون رو از نیمه دنبال کردم اون موقع منطقه ای که ما بودیم شبکه 2 پوشش نداشت و تازه تحت پوشش تلویزیونی کانال 2 قرار گرفته بود هنوز یادم نمیره که اولین چیزی که از شبکه دو دیدم کارتون سپید دندان بود .


داشتم از دژ فضایی می گفتم بعضی جاهاش همواره برام سوال بود که اصلا این اینود چرا دست از سر اسکاد بر نمی داره ... بلاخره اون سفینه زمینی ها که می خواست زمین رو آتش بزنه تا دست اینود نیفته چی بر سرش اومد . یا خیلی چیزهای دیگه ... خلاصه اینکه یه چیزهایی هست که آدم که باید حتما یه مدت زیادی ازش بگذره تا قدرشو بدونه یا چیزهایی هست که ممکنه امروز تمام زندگیت رو به خودش مشغول کنه اما بعد از مدتی وقتی بهش فکر میکنی جز خنده چیز دیگه ای نمی تونی بگی !!!!!!!!!!


راستی اگر تونستید حتما یه سری به نظر سنجی سمت راست بزنین امروز گذاشتمش .. ممنون