یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

خون ما لجن است !!

خدایا سرم داره می ترکه از این همه دروغ .......

من معلمم یه معلم که همین روزها باید توی یه آتیش سوزی بسوزه یا جنازه سوخته شده شاگرداش رو رو دستاش بگیره ....  

چرا این قدر دروغ می گید ؟!

خیلی چیزها تو ذهنم بود که بنویسم اما ....

فقط همین که تو رو خدا ما چی فرض کردین ..

مگه این اولین باری که دانش اموزان توی اتیش می سوزن ؟!  از همه مدارسی که من میشناسم 90 درصدشون بخاری نفتی دارن ؟ بخاری نفتی که ساخت  دهه ی شصت یا هفتادن .

شما رو به جان هرکی دوس دارین دروغ نگید ، ما هیچی نمی خوایم فقط دروغ نگید ..

جناب آقای وزیر شما که اینقدر وضع مالیتون خوبه چرا تمام مدارس ما مجبورن هزینه سوخت زمستونی رو از دانش آموزان بگیرن ؟! چرا سرانه مدارس رو نمی دید ؟!

چرا دختر شما توی مدرسه ما نیست ؟!




جناب حاجی بابایی اگر شما به جای تهران در پیرانشهر بودید اگر به راستی گذشتگان برای شما نام شیونستان را گذاشته بودند باز این گونه می خندید ؟



سوختــــــــــــــــــــــــم خدایا !!!  خدایا سوختـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم !!!





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد