جدی خوش گذشت . اونقدر خوش گذشت که این روزها کابوس می بینم داره تمومه میشه . روهای نبودنم رو می گم . همیشه از چیزهایی که می ترسیدم فاصله می گرفتم اما تو این مدت به اندازه تموم زندگیم نترسیدم .
روز های خـــوب مــن ؛ خداکنه تموم نشه ... .
بابت نبودم از همه ی اونایی که اینجا میان معذرت می خوام . سعی می کنم از این به بعد باشم ، تو این مدت حتی پسورد وبلاگم رو هم فراموش کرده بودم اون قدر دور شده بودم ، داشتم بیخیال رمزش می شدم ، چی بگم ، یه روز نشستم و از روز اول شروع کردم به خوندن وبلاگ از اول ِ اول ، تازه فهمیدم همه ی اینها رو اگه از دست بدم ، یک سوم مغزم فرمت میشه ، روزهای خوب و بد ، دقت کردم چقدر تغییر کردم از روز اول تا امروز از اینکه .......
همین شد که گشتم و ریست کردم تا بتونم دوباره وبلاگ رو بنویسم ، می خوام بنویسم نه بخاطر اون روزها بلکه برای روزهایی که می خواد از راه برسه .
خوشحالم که برگشتی
ممنون
سلااااااااام . به به.معلم جاان. احوال آقا؟ خوبی؟ خوشی؟ میبینم که طلسم شکسته شد .خوب کردی....
ممنون
خیلی عالیه که میگی خوش گذشته
امیدوارم خوبی و خوشی و شادی همیشه تو زندگی ات جریان داشته باشه!
منم به همین نتیجه یک سوم رسیدم شاید به همین خاطره که وبمو تخته نکردم. ازش خسته شدم اما تعطیلش نمی کنم. یه همچین آدمای با مرامی هستیم ما
نمی دونم چرا اصن امروز به وبم سر زدم اما از دیدن کامنتت خیلی خوشحال شدم.
خوشحالم که اومدی ... منم همین حس رو نسبت به وبلاگم دارم