یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

پروسه ی زمان بر ....




امروز چرا اینجوریم ...

این بچه ها چه خبرشونه ....

- بیا پایین !! اونجا چیکار می کنی ؟

این دیگه اینجا چیکار می کنه ؟ " بدو برو سر کلاست !""

ای داد :

- ساکتتتتتتتتتتتتتتتتتتت !!!

ای باا این یکی چیش شده ...

- بابا تو دیگه چرا اینقدر شلوغ می کنی .. مثلا شاگرد اول کلاسی !؟

کاش اصلا امروز نمی اومدم ... چرا ساکت نمی شن ... این پسره دو سال پیش شاگردم بوده .. توی این کلاس چی می خواد .....

یهو یکیشون جلو چشم ظاهر شد :

من - برو بشین !(خیلی خیلی خشن تر ) بدوووووووووو !!!

-- - (خیلی آروم زل زده تو چشم ) نچ !!

من - چی !!! (حسابی عصبانیم ) برو بتمر مگه با تو نیستم ؟!!!

کل کلاس دارن از سرو کول هم بالا می رن !! این عقب مانده م وایساده جلوم فقط به من نیگاه میکنه !!!

نه دیگه نمی شه تحمل کرد ... دستم رو می برم بالا محکم می خوابونم تو گوشش ..!!!!!

یه شی محکم رو تو دستم احساس می کنم .. خوب نگاه می کنم وای ...

لیوان چاییو پرت کردم روی قالی !!! یه نفس آرووووم ... عجب خواب هایی آدم می بینه !!!

حالا باید ببینم کسی متوجه شد یانه !! سالی تالک تو گوشمه ..... همون جور دراز کش  چپ و راست  رو دید می زنم  .. خب خدارو شکر خبری نیست !!! . راحت می شینم ..

اما انگار  ...... بر می گردم یه نگاه به پشت سر انداختم ...

همه چی تمام شد !!! .. بدشانس تر از منم آخه مگه میشه پیدا کرد ؟

داداش کوچیک دالتون ها زوم کرده رو م ... وای خدا ... دوربین گوشیش رو گرفته طرفم .... هیچی دیگه چکار می تونم بکنم ... آخ اگه زورم بهش می رسید خودش و گوشیش رو مینداختم تو کوچه ..

چاره ای نسیت .. ناچار مظلومانه پرسیدم از کَی فیلم گرفتی .....

چشتون روز بد نبینه .. مثل اینکه گفته باشی  قرعه کشی بانک یه فراری بردی .. سریع السیر پرید گوشیشو چسبوند به تلویزیون و کلیپ من بیچاره از اولین که یواش یواش چشام خواب رفته تا زمانی که زدم تو گوش لیوان چایی ...

حالا ... فقط یه جور می شه قضیه رو حل کرد ... حق السکوت ..

بی وجدان .. نمی دونم کاسبی رو از کجا یاد گرفته .. لبخند ملیح میگه .. 100 تومان  ... وای چونه زدن فایده نداره ... گفتم فردا برات می فرستم  .. بمیریم برا خودم ...

باز با اون لحن موزیانه و لبخند ملیحانه ... با لهجه صمدیش  مگیه :

" ها ... آآ  ای یه پروسه زمان بره ...."

آقا بیچاره شدم تمام ... منظورش روشنه .... یعنی  هر ماه  ...

رابط گوشیشو تو جیبش میزاره ...

--- می شینه بغل تلویزیون  :"از کنار تلویزیون جدا نمیشم می خوام سالی تالک درست کنم .... "

نه خییییر باید دنبال یه ابتکار خلاقانه باشم ....





نظرات 6 + ارسال نظر
خوده خودم شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ

خب آدما که همیشه گوشی دستشون نیس...
گاهی هم میخوابن!
نه؟

چی بگم !!؟

ملینا زرین آباد شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:50 ب.ظ http://www.melinazarinabad.blogfa.com

دخترک یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ق.ظ http://jameminaiyemay.blogsky.com

پیشنهاد میدم خودتون یه بار دلیرانه مطرح کنید که اون فیلمی که اون روز تو خواب از من گرفتی رو بیار ببینیم
و بعد یکی دو روز بهتون میخندن
شما هم نرمال برخورد کنید
خودشون خسته میشن
هر ماه صد تومن ارزششو نداره
میتونید یه کاراگاه خصوصی با این پول استخدام کنید که از ایشون سوژه جمع کنه !!!!!

اتفاقا همون کارگاه خصوصیم خودمم
البته بیشتر قسمدت کمدیش موردنظر بود

خوده خودم یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ

راستی معلم ریاضیای مام همیشه اونقد بداخلاق بودن که فقط من دوسشون داشتم ولی هیچ وخ تو گوشمون نمیزدن!!! البته تو خوابو نمیدونم!
باید فک کنم بهش

چی بگم والا

دخترک سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ب.ظ

ممنون سر زدید
با اجازه لینکتون کردم

منم هیمن طور ولی خب ببخش که دیگه نیستیم

Anne شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ب.ظ

قبل اینکه تا آخر بخونم گفتم: واااااااااای زدش؟

این داداش دالتونه ب گمانم یه نسبتی با داداشم داره آخه کپ همن

از این داداشا خیلی خیلی زیادن ... البته چینی شون هم هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد