یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

خالو !!



نه حرف از گرانی زد و نه حرف بدبختی زندگی و نه حتی شکایت از اینکه 50 ساله این شغل رو ادامه میده و بازنشستگی ای در کار نیست . چیزهایی که همیشه می گفت ، همیشه می گفت با همین شلغم وباقله فروشی  بچه هاش رو دانشگاه فرستاده ، از اینکه اگه جنگی نبود و آوارگی نبود ، دنیای کوچیکش چجوری بود؟!! .... نه !! .... از هیچکدوم نگفت .   ناراحتی مام از اونجاست که امشب از روزهای بچگی اش گفت از اینکه زمان هفت ، هشت سالگی هر روز صبح ، فرنی رو از دست فرنی فروش شهرشون می خورده کسی که هر روز یه کاسه ی بزرگ ، متفاوت از همه کاسه ها ، فقط و فقط برای خالوی ما کنار میذاشته  ؛ به قیمت 2 ریال !!!  و با چه حسرتی اونجای داستان رو تعریف می کرد که فرنی فروش ازش پرسیده : " پسرم تابستون که من فرنی ندارم ، چیکار می کنی ؟! " که خالوی ما ساده ی ساده جواب داده : " بستنی می خورم " . همین یه جمله اشک رو تو چشاش جمع کرده بود ولی خیابون سرد و شب تاریک نمی ذاشت اشکش بیرون بیفته .

نگران شدیم ، آره نگران شدیم  از اینکه مثل همیشه نبود ، خیلی ها رو دیدم که وقتی سالها بر می گردن عقب و خاطرات خاک خورده رو مرور می کنن  ، معقهومش فقط یه معنی داره اینکه بار و بندیل دنیا رو بستن و منتظر ........

هیچ وقت فکرش رو نمی کرد که یه روزی از این که خالو بمیره ناراحت بشم ، هیچ وقت فکر نمی کردم اصلا یه روز به وجود خالو فکر کنم چه برسه به مرگش .. .  بعضی ها اینجورین مرگشون رو از قبل خبر می دن ، وقتی از  بچه گی هاشون حرف می زنن  ؛ و قتی که بعد 70 ، 80 سال از پدر و مادرشون حرف می زنن از بچگی ها و از ......  مثل مادربزرگم ؛ این اواخر یاد مادرش افتاده بود هر روز از بچگی هاش می گفت ، حتی گاهی اوقات طوری تعریف می کرد که انگار همه ادم های مرحوم  تو خاطراتش الآن توی همون سن حی و حاظرن .... خدا رحمتش کنه .

اما خالوی ما ، خالوی پیر ما ، خالوی پیر همه ی شهر ما ، خالوی پیر همه بچگی های ما ، همه روزهایی که باقه و شلغم هات رو می خوردین از زمانی که گوشت اینقدر سنگین نبود ، زمانی که هنوز اونقدر کوچیک بودیم که به زور روی پنجه هامون وای می ایستادیم تا قدمون به چرخ بالقه ات برسه ، خالوی پیر همه ی خاطراتِ رفاقت های ما ...

یادته خالو !! ؟ هر وقت یکی از رفقا یه مدت از شهر دور می افتاد ، سربازی ، دانشگاه و .... اولین کاری که بعد برگشتن می کردن باقله ی خالو بود . خالو گران می فروختی اما طعم دستت گران تر از همه چیزهای دنیاس ، خالو !!! شهر ما روزی رو بدون تو به خاطر نمیاره !!

خالو !!! امروز فهمیدم ،

اونقدر بودنت همیشه گی بود که یه روز نبودنت رو همه شهر می فهمن ،

خالو !! از دوستی بگم که بعد از کلی سال تو یه شهر دور ، دوباره دیدم ، از تو می پرسیدن !! از باقله های تو !! نمی فهمیدم چرا باید براشون مهم باشی ...

 مهمی خالو ،  نه برای من ؛ نه برای همسن های من ؛  برای تمام بچه های این پنجاه سال

خالو !! دوست دارم ، خالو عکس بالا مسیر نگاهته ، وقتی خسته می شدی و با آسمون نگاه می کردی ، این درختا که پنجاه سال زیرشون وایسادی ، همیشه بوی تو رو دارن .



نظرات 8 + ارسال نظر
خوشدل سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:17 ق.ظ

خدا بیامرزتش!
بعضی ها هستن و برکت وجودشون جاریه و زیاد به چشم نمیاد همین که نباشن آدم هنوز منتظر اون انرژی و برکته و تازه میفهمه که چه دلبستگی عمیقی داشته
میگن آدمای خوب نزدیک مرگشون متوجه میشن
روح خالوی شهر شما قرین رحمت پروردگار!

راستی خالو یعنی چی؟ اسمش بوده یا یعنی باقالی فروش؟

این بیچاره نمرده !!
کاملا درسته بعضی ها مرگشون رو از قبل می فهمن
خالو از اون کلمات غنی ایرانی یعنی فک کنم تو تمام ایران استفاده مشه یا می شده اما در اینجایی که ما هستیم معنیش می شه " دایی " اما خوب برای احترام به یه بزرگتری که اسمشو نمی دونیم هنگام صدا زدن است ، از این کلمه استفاده میشه البته گاهی اوقات

محیا سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ب.ظ http://rooja.blogfa.com/

سلام
آخ که چقدر از ریاضی بدم میاد !!!!!ولی امیدوارم دبیرش دوس داشتنی باشه !!!

بیشتر ادم هایی که به این وبلاگ اومدن ، از ریاضی متنفر بودن و هستن
ممنون

اسکاچ خاتون چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:50 ب.ظ

خالو مُرده ؟.

نّمُرده .... نّمُرده ....

moji پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ق.ظ

ba in ah keshidanhaye shoma manam goftam morde

قضیه این بود که این تغییر اساسی فقط یه معنی داره ....
امیدوارم صد سال همین جوری سالم وسرزنده بمونه .. شاید دلیل این اه کشیدن ها این باشه که تمام دوران شور و نشاط کودکی و نوجوانی رو گذروندیم و "خالو" ما رو یاد اون روزها میندازه

خوشدل سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:03 ق.ظ

خب الهی که همیشه تن سالم و دل خوش و جیب پر پول داشته باشه
آقا تقصیر خودته انقد ناله کردی ما گفتیم حتما طرف فوت شده
حالا مجازاتت اینه که بری ازش یه دس باقالی مشتی بخری و وایسی با خودش بخوری

ممنون از توضیحات کامل و دقیقت

اتفاقا همی امشب همونجا بالقه خوردم اما خداییش با خودش نخوردم یعنی نمی شد بخورم ..
ببخشید دست به نشتنمون زیاد خود نیست
ممنون که همیشه هستی

اسکاچ خاتون پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ب.ظ

عاغا معلم کم پیدا شدی

عاقا ؟!

اسکاچ خاتون پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 ب.ظ

جدیدا دارن فارسی رومتحول می کنن .ب آقا هم می گن عاغا یا عاقا

آووووووووووو

فاطمه پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ب.ظ http://dast-divar.blogsky.com/

سلام.
میدونی آدمای ساده دل، صادق،خوشرو،مهربون.اصن یه جوری تو دله آدم جا می کنن که باور نمیکنی.تو این دوره زمونه هم خیلی کم پیدا میشه.

ما یه سوپری تو محلمون داشتیم یادش بخیر حاجی اصغر.روبرو خونمون بوود اونور خیابون ،دوسش داشتم و دوسم داشت.یه بار میخواستم برم مغازش تصادف کردم.بعد از اوون خوراکی میاورد در خونه برام.حاجی اضغر من ولی فوت کرده

حاجی اصغر رو خدا رحمت کنه
این خالوی ما برای همه یه جوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد