یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

فقط سه هزار تومان


"سگِ  تو و خانواده ات ام "



از انگشتاش که به شیشه می خورهمیشه فهمید ، حداقل یه شصت ، هفتاد سالی از عمرش گذشته ، شیشه رو پایین میدم ، از قیافه اش معلومه که هر چی هست میخواد نوبت ماشینش رو توی صف نشون بده و بهم بفهمونه که احیانا نوبتش رو نادیده گرفتم اما ماشینی رو نمی بینم !!
- بفرمایید
یه لحظه کلا شوکه شدم حس کردن تمام بدن برای حداقل چن ثانیه کلا بی حس شدن ...
مرد بیچاره گردنش رو کج کرده و با التماس همون جلمه ی قرمز بالا رو میگه و بعد در مورد زنش که مریضه و سه هزار تومان کرایه که برگردن ....
حس بدی بود ، فوق العاده بد ، تمام روز تو فکرش بودم ، چرا ؟!!
بارها و بارها ادم هایی رو دیده بودم از جوان و بچه و پیر که جلوت رو بگیرین ، به هر بهانه ای ، یکی مریض سرطانیه ، یکی کرایه برگشتشون رو ازش دزدیدن ، یکی ده روزه غذا نخورده ؛  و حتییکی واسه  گرد و شیشه امشبش ، و هزار دروغ دیگه که فقط تیغت بزنن ...  اما هیچ کدمون نه اینجوری بودن و نه این جمله رو گفتن ...
اینجاش منو عذاب میده که حتی اگه این مرد دروغ میگه .... ، باز هم حداقل برای من یکی غیر قابل درکه که چرا آین آدمی که الآن بچه اش باید همسن من باشه بیاد و اینجوری از من التماس کنه ... فقط سه هزار تومان !!!!
چرا ؟ چرا باید اینجوری باشه ؟! چرا این مرد بیچاره باید اینقدر نیازمند باشه که اینجوری بگه ... مگه ما حدیث نداریم که : حرمت مومن از احترام خانه خدا نیز بالاتر است .

نظرات 3 + ارسال نظر
بیدمجنون پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:01 ب.ظ http://willow.persianblog.ir/

دوست خوب جامعه ما انقدر شان انسانهارو پایین آورده که مردم ما برای این جور مسایل ارزشی قایل نمیشن منظورم اینه که اینا مسایل از ارزش مداری دور شدن و کمتر کسی بهش اهمیت میده مخصوصا اگه دچار یه مشکلی باشه , اولین چیزی رو که براش قربانی میکنه شان انسانیه

دقیقا همین و مهمتر اینکه جامعه رو خودمون ساختیم ...
باید تلاش کنیم بهترش کنیم ..

moji جمعه 10 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ب.ظ http://faraaz

زیاد دلت نگیره تومملکتی که ما داریم باید منتظره از این بدترهاشم باشیم فقطبرا نمردن

منظورم این بود که من به عنوان یه آدمی که توی این جامعه زندگی می کنه باید تلاش کنم تا جامعه امون بهتر بشه

خوشدل سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:40 ق.ظ

جای تاسف داره
گذشته از این که دست فروشی و گدایی یه شغل و شاید تفزیح فراگیر شده اما حق باتوــه گفتن این حرف چه لذومی داره؟ دلم گرفت بعید نیست بدتر از اینا رو شنیده و تا قبل از اینکه بخوای چیزی بهش بگی اینطوری گفته
اون هفته بود یه پیرزن نحیفی داشت از این لواشک و دونات و این چیزا می فروخت طفلک تا زنه بخواد حساب کنه روبروش نشست زمین احساس خیلی بدی داشتم فک کن تو رو صندلی نشستی و اون پیرزن جلوت زانو بزنه ناخودآگاه بلند شدم اما اون اعتنایی نکرد تمام حواسش به پولی بود که کاسبی کرده . تا وقتی که به ایستگاه برسم فقط تونستم بهش نگا کنم
دوره دوره خوبی نیست

ارزش انسانی کاملا بی معنی شده ... تو نروژ یه اتوبوس دانش اموز تصادف کردن بعد از یه سال نروژ هنوز تو شوکن اما اینجا هر هفته یه اتوبوس دانش آموز تصادف میکنه خیلیم بدتر اما ......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد