از انگشتاش که به شیشه می خورهمیشه فهمید ، حداقل یه شصت ، هفتاد سالی از عمرش گذشته ، شیشه رو پایین میدم ، از قیافه اش معلومه که هر چی هست میخواد نوبت ماشینش رو توی صف نشون بده و بهم بفهمونه که احیانا نوبتش رو نادیده گرفتم اما ماشینی رو نمی بینم !!
- بفرمایید
یه لحظه کلا شوکه شدم حس کردن تمام بدن برای حداقل چن ثانیه کلا بی حس شدن ...
مرد بیچاره گردنش رو کج کرده و با التماس همون جلمه ی قرمز بالا رو میگه و بعد در مورد زنش که مریضه و سه هزار تومان کرایه که برگردن ....
حس بدی بود ، فوق العاده بد ، تمام روز تو فکرش بودم ، چرا ؟!!
بارها و بارها ادم هایی رو دیده بودم از جوان و بچه و پیر که جلوت رو بگیرین ، به هر بهانه ای ، یکی مریض سرطانیه ، یکی کرایه برگشتشون رو ازش دزدیدن ، یکی ده روزه غذا نخورده ؛ و حتییکی واسه گرد و شیشه امشبش ، و هزار دروغ دیگه که فقط تیغت بزنن ... اما هیچ کدمون نه اینجوری بودن و نه این جمله رو گفتن ...
اینجاش منو عذاب میده که حتی اگه این مرد دروغ میگه .... ، باز هم حداقل برای من یکی غیر قابل درکه که چرا آین آدمی که الآن بچه اش باید همسن من باشه بیاد و اینجوری از من التماس کنه ... فقط سه هزار تومان !!!!
چرا ؟ چرا باید اینجوری باشه ؟! چرا این مرد بیچاره باید اینقدر نیازمند باشه که اینجوری بگه ... مگه ما حدیث نداریم که : حرمت مومن از احترام خانه خدا نیز بالاتر است .
دوست خوب جامعه ما انقدر شان انسانهارو پایین آورده که مردم ما برای این جور مسایل ارزشی قایل نمیشن منظورم اینه که اینا مسایل از ارزش مداری دور شدن و کمتر کسی بهش اهمیت میده مخصوصا اگه دچار یه مشکلی باشه , اولین چیزی رو که براش قربانی میکنه شان انسانیه
دقیقا همین و مهمتر اینکه جامعه رو خودمون ساختیم ...
باید تلاش کنیم بهترش کنیم ..
زیاد دلت نگیره تومملکتی که ما داریم باید منتظره از این بدترهاشم باشیم فقطبرا نمردن
منظورم این بود که من به عنوان یه آدمی که توی این جامعه زندگی می کنه باید تلاش کنم تا جامعه امون بهتر بشه
جای تاسف داره
گذشته از این که دست فروشی و گدایی یه شغل و شاید تفزیح فراگیر شده اما حق باتوــه گفتن این حرف چه لذومی داره؟ دلم گرفت بعید نیست بدتر از اینا رو شنیده و تا قبل از اینکه بخوای چیزی بهش بگی اینطوری گفته
اون هفته بود یه پیرزن نحیفی داشت از این لواشک و دونات و این چیزا می فروخت طفلک تا زنه بخواد حساب کنه روبروش نشست زمین احساس خیلی بدی داشتم فک کن تو رو صندلی نشستی و اون پیرزن جلوت زانو بزنه ناخودآگاه بلند شدم اما اون اعتنایی نکرد تمام حواسش به پولی بود که کاسبی کرده . تا وقتی که به ایستگاه برسم فقط تونستم بهش نگا کنم
دوره دوره خوبی نیست
ارزش انسانی کاملا بی معنی شده ... تو نروژ یه اتوبوس دانش اموز تصادف کردن بعد از یه سال نروژ هنوز تو شوکن اما اینجا هر هفته یه اتوبوس دانش آموز تصادف میکنه خیلیم بدتر اما ......