روزای آخر مدرسه در کل خیلی خوش میگذره ... منتها آخرین روز روز خوبی نیست خیلی چیزا رو باید بزاری بری ولی بعضی از آدم ها رو باید یه چند ماه یا شاید تا چند سال بعد دیگه نبینی حالا بسته به اینی که چقدر وابسته باشین دردناکه ...
داستان داستان من و معلمی که روزی از ترکه و تنبیه می ترسیدم و امروز سرخوش از عتاب و سرزنشش . همکاری که یه روز می ترسیدم اگه دفترمو کثیف کنم فلکه بشم .... خداییش اون موقع که محصلش بودم فکر نمی کردم یه روز اونقدر بهش وابسته شم که از جداییش اینقدر ناراحت شم
جالب اینه که شما یه
کسی رو خیلی دوست دارین .... اون وقت هی دوست داری اذیتش کنین یا سربسرش
بذارین و البته محبت هایی که گاهی اوقات از دستتون درمیره بااینکه نمیخواین
کسی بفهمه ... و طرف هم هی خودشو لوس می کنه
حالا من این محبت رو
فهمیدن .. اول فکر می کردم با همه همین جوریه اما کم کم فهمیدم که نه .....
و همین رفتار پدرانه اش منو شیفته ی خودش کرده ... قضیه همون محبت هایی که
ناغافل از دست آدم در میره ..
<< تصویر به هیچ عنوان تزئینی نیست >>
راستش من توی کل دوران تحصیلم 2تا از معلم هامودوست داشتم از بقیه هم اصلا دل خوشی نداشتم برا این تجربه ام بود همش میگفتم با شاگردهات مهربون باش آخه شاگرد جماعت خدا نداره یکیش خودم.
این عکس خودتی وکی؟(یکی نیست بگه فضولی دختر)
شما بسیار لطف داشتین کلا
آره دیگه اون یکی هم همونی که گفتم معلمم بوده